نویسنده‌: علی صارمی

قال الله تعالی: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (زمر: 17-18)
در دیده چه کار آید این اشک چو بارانم
بر دیده اگر جانا سروی چو تو ننشانم
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هرچه جز این کردم از کرده پشیمانم
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه ....
گویم که یکی دیگر گویی تو که نتوانم
گر با تو غمی گویم در خواب کنی خود را
این درد دل است آخر افسانه نمی‌خوانم
چاک دلم ای محرم چون دوخت نمی‌دانی
ضایع چه کنی رشته در چاک گریبانم
عشق بت و بیم جان این نقد به کف تا کی
خسرو به غزل بر گو تا دست برافشانم
آزادی چیزی که به نفع خیلی‌هاست اما کجا پیداست؟
ابتدا می‌خواهم ذهنیت و احساس درونی‌ام را نسبت به کلمه‌ی آزادی بیان کنم. با توجه به شناختی که ازخود و جامعه دارم (مدعی شناخت کامل نیستم بلکه براساس همین مقدار شناختی که دارم) در برخورد با این کلمه به معنای واقعی آن، بی‌نظمی و از هم گسیختگی و بی‌بند و باری از نوع هرزگی و تجاوز و دزدی و ناامنی و بی‌مسئولیتی انسانها نسبت به هم حتی رها کردن مادران فرزندانشان را و از همپاشی خانواده‌ها و کنار رفتن تمام روابط اجتماعی و اداری و آموزشی و خلاصه هرج و مرجی در اوج خود به ذهنم می‌آید. و مجبورم می‌کند با تأنّی و پوشش خاص، تیغ و سپر بر گیرم که بی‌گدار به آن نزدیک نشده باشم. آزادی بر خلاف آنچه بر سر زبانها آرایه و بر سر شعارها افسر است، صادقانه بگویم من از آن می‌ترسم و از لحاظ درونی به آن دافعه دارم و همین را در دیگر اطرافیانم دیده و شنیده‌ام و معتقدم تا این ترس و دافعه‌ی درونی درمان نشود تلاشهای روبنایی در جامعه زیاد نمی‌تواند کارساز باشد. چرا که اگر به عمق وجود خود بنگریم می‌بینیم این خود ما هستیم که به شدّت جلوی آن ایستاده‌ایم و نمی‌توانیم خود و دیگری را فارغ از این بندها و حصارها ببینیم و آنگاه از این خود و دیگری نترسیم. با نگرشی به درون خویش علت این ترس را بیان می‌کنم. از جایی که تمام ارکان زندگی‌ام با قید و بند در هم پیچیده و قوام و ثبات یافته و هیچ حق انتخاب و اختیاری بر آن حاکم نیست و بسیار پیش از آن که از لحاظ درونی به آن رسیده باشم؛ در آن قالب درآمده و به عمل آمده‌ام. رفتارهایی که برای هر مقطع سنّی‌ام از قبل تعیین شده، پوششی که تعیین شده، حرکات و سکناتی که القا شده، حتی آنچه باید بیندیشم و آنچه نباید بیندیشم، حدود سنّ ازدواج و آوردن فرزندانی طبق وظیفه و نیز بایدهایی که پـشت تمام کارها و امور روزانه بدون توجه به میل و گرایـش درونی‌ام نشسته است که برای نینجامیدن هر کدامشان جنگی سخت با خویش، عرف، جامعه، دین، خدا و ... در پیش است. رابطه بین مادران و فرزندان رابطه‌ای است غریزی و جبری، بر این مبنا که کمتر مادری دیده‌ام که بر اساس نیازی درونی و ضرورتی خود جوش و فارغ از وظیفه‌ی زناشویی و با آمادگی روحی و درونی خود بچه‌دار شده و در تربیت آن کوشا باشد. پس طبیعی است که تصور برکنار شدن این قید و بندها که تنها رشته‌های اتصال فیما بین است، ترس از هم گسیختگی را به ذهنم متبادر می‌کند. در چنین شرایطی است که با کنار رفتن این قیود ظاهری، دور از انتظار نخواهد بود که به طور مثال فرزندان، همسران، خویشاوندان و عاداتی که تمامی مادران، همسران و بستگان خویش را گرفته‌اند رها شوند. هر چند این شرایط می‌تواند موقتاً اتفاق بیفتد ولی ترس من، بیان اولین واکنش در برابر همین اولین تصویر است و بس، و نهایتاً با تمام مصائب و مشکلات اولیه‌اش فکر می‌کنم که اینها بهای ناچیزی است در برابر فضیلت آزادی برای انسان و جامعه‌ی انسانی. و به شدت در آرزوی آن روز ترسناک هستم هرچند که با آگاهی بخشی زیر بنایی و ایجاد این توان که هر کس به خود اعتماد کند و از سر راه خویش برخیزد می‌شود از وحشت خود کاست. آزادی اندیشه؛ امنیتی است که در آن بتوانیم هر آنچه که از ذهنمان می‌گذرد بلاواسطه بیان کنیم. اندیشه‌ها بعد از بیان شدن خواه ناخواه قضاوت می‌شوند، اما آنچه این امنیت را به هم می‌زند، این است که آن قضاوتها از حالت مباحثه خارج شده و صورت اجرایی به خود می‌گیرد و به جای تنظیم و تصحیح آنها برایشان پرونده‌سازی و حکم صادر می‌شود. در حالی که همه می‌دانیم که فکر و اندیشه‌ی انسان سیال است و به هر سویی سر می‌کشد حال ما با پذیرش این موضوع به عنوان یکی از استعدادهای انسان، بهتر می‌توانیم قبول کنیم که بیان اندیشه از هر دست را باید تقویت کنیم و توان شنیدن آنها را داشته باشیم. اگر وارد مبحث روان‌شناسی آن شویم چه بسا بیان اندیشه‌ها برای تعدیل روان انسان و ایجاد خلأ و حفره‌هـای ذهنی که عامـل مهمی در ایجاد خلاقـیت برای ذهن است، مفـید می‌باشد. این مورد را به اهلش وا می‌گذارم. در این مبحث، وقتی خوب می‌نگرم، می‌بینم که موانع بیرونی برای این آزادی کاملاً درونی‌شده و کمتر کسی را دیده‌ام که خودش را آزاد گذاشته باشد و قبل از آنکه با موانع بیرونی برخورد کرده باشد خود مانع خود نشده باشد-خود سانسوری-. و همچنین جمعی را ندیده‌ام که با بیان اندیشه‌ای آزاد روبه‌رو شده باشند و برخوردشان نقادانه نباشد، اما آن تعدادی را که شنیده‌ام، شخصِ بیان‌کننده را به جنون کشیده و راهی تیمارستان کرده‌اند و اگر شخص قوی بوده، و مجنون نشده اسـت، برچسب دیـوانه به او زده‌اند. در جامعه‌ی ما برای تحلیل، و در نطفه خفه کردن افکارِ به اصطلاح غیر عرفی، رایج‌ترین شیوه، شیوه‌ی انگ‌زنی است.
عقیده از نظر من، یعـنی آن بخـش از اندیشـه که بنیاد نگـرش به جهان و عـملکرد یک انسـان را می‌سازد. بر همین مبنا می‌شود حکم داد که عملکرد، شاخصه‌ی مهمی برای شناخت جهان‌بینی و اعتقاد افراد است. وقتی خوب تماشا می‌کنم، افرادی را می‌بینم که از نظر فکری بسیار وسعت دانش دارند اما با آنچه که بخواهند به دانسته‌هایشان عمل کنند بسار فاصله دارند؛ بنابراین می‌شود گفت: که چنین دانسته‌ای هنوز به مرحله‌ی اعتقاد نرسیده است. بنابراین همواره آنچه را که عمل می‌کنیم، یعنی از لحاظ درونی هنوز به آن اعتقاد داریم. نه آنچه که در سخن می‌رانیم. از جایی که گفتم عقیده مبنای عمل و فعل است، پس در عمل هم محک می‌خورد. در واقع قرار گرفتن بیان اندیشه در برخورد با دیگر اندیشه‌ها، بهترین راه برای شکل‌گیری عقیده است و آنگاه با شناخت آسیبها عملی مناسب را انتخاب کردن، و این شروع یک عمل اعتقادی است. بزرگترین جنگها بر سر اختلاف در روشهای عملی اعتقادات بوده و بزرگترین اختلافات بین انسانها بر سر عقیده بوده. که به اشتباه در این باره از زور و توان فیزیکی برای ایفای افکار خود استفاده کرده‌اند. یعنی پذیرندگان از ترس به پذیرش یک اندیشه تن داده‌اند در صورتی که این دستاویز، بسیار بدوی و محکوم به فناست. تنها مکاتب یا اندیشه‌هایی که در آن نیازهای واقعی و حقیقی یک انسان را به رسمیت شناخته‌اند ماندگار بوده‌اند. در صورتی که کسی با عمل خویش آسیبی به کسی نمی‌رساند، نباید به صرف اینکه آن عمل در چارچوب‌های کلیشه‌ای مکاتب و مذاهب تعریف نشده است، محکوم شود و مکاتب و مذاهب با گرفتن آزادی از فرد، خود را بر انسانی که آزاد خـلق شده تحمیـل کـنند. انسـانِ باشعور، همواره فرای قوانین کلیشه‌ای است. در رابطه با عملی که کاملاً با میل من مغایر است طبیعی است که واکنشی در من ایجاد خواهد شد. اما این واکنش می‌تواند دو گونه باشد: یکی اینکه واکنش طبیعی خود را (نفرت، حیرت، وحشت و ...) با در نظر گرفتن شاخص آسیب نرساندن، ابراز کنم که این حق است. اما اینکه ما به شخص، معترض و حمله‌ور شویم و محکوم و طردش کنیم، تنها به این دلیل که عمل تو خوشایند من نبوده یا نیست. و با اعمال زور تعیین کنیم که آن کار را نباید انجام می‌دادی، حقانیتی در این برخورد نیست. این شیوه برخورد در جامعه‌ی ما در رابطه با تازه‌ها و آنچه مغایر با میل ماست رایج ترین برخورد است.
عملی که در آن تجـاوز به حـق دیگـران وجود ندارد، نباید محـدود شود و ایـن دیگران شامـل طبیعت با تمام عواملش، مثل: منابع، گیاهان، حیوانات، انسان‌ها و... می‌شود. سرآغاز ظهور تمام ادیان و مکاتب زمانیست که انسان شروع به تخریب و آسیب‌رسانی کرد و سپس خود برای رفع این معضل به فکر و اندیشه افتاد.
نصیحت‌های نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی
چه‌ها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدن‌ها
پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر
خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدن‌ها
به امید روزی که قبل از قضاوت و محاکمه‌ی همدیگر، فرصت شنـاخت و گـفـتگوی صحـیح را بـه هـم بدهـیم.